پــرانه



به تنهایی انسان قسم 
به نشانه های بودنتان 
به مهری که می کشانیدم سممتان 
به انتظار صبورانه تان
به سکوتتان
به نگاهتان
.

یا امیرالمومنین، یا فاطمه زهرا .
گفته بودند، هر قدمی که به سمت  شما برمی داریم محقق نمی شود جز به دست شما، به اذن شما و به دعوت شما .
خود می کشانید و ما گمان می کنیم که رفته ایم.
من آن دانه های تسبیح ِ مناسبتی را اتفاقی نمی بینم. آن هم درست آن روز و بعد از این همه روز.

یا امیر، قربانت بروم./
آرام ِ قلبمی مردِ بزرگ مهربان.

چکار کردند با خون شما؟ .

چجوری این همه ثروت رو بالا کشیدند به اسم شما .

چطور از عدل گفتند در وصف شما و خودشون در عمل ظلم کردند

چطور حرف بهشتی رو شنیدند و توجیه کردند

چطور اونچه مذمت شده بود رو تکریم کردند

چطور کور شدند

چطور بسته شدند

چطور هرچه باسوادتر شدند، متعصب تر شدند

چطور شما رو شناختند و عین شما نشدند.


ما هم نشدیم؟ قبول، ما هم بد کردیم. اما ما که ادعایی نداشتیم

چطور ادعای بزرگی کردند و آرمانتون رو حقیر کردند .


کجایی چمران. کجایی امام موسی. کجایی بهشتی. کجاست اون مسئولیت پذیریت؟ کجاست مدیریتت و شونه خالی نکردن و توجیه خنده دارِ دردآوری که نداشتی . کجاست اون همه آزادگی و استقلالت. کجایی .



امام رضا،

سلام

سلامی به تو که صدایم را می شنوی و جواب میدهی.

یک زمانی بود، 

دلم میخواست عالم را به تو وصل کنم

به تجسم خیر و محبت .


همین. آمدم که همین را بگویم تا بعد.

تا بعد که زبانم باز شد برای با تو حرف زدن .


* آن قسمت از حرم ‌ات که زمان معنا نداشت و مکانی جز بهشت نبود. آن‌جا که حضور خدا تنها حقیقتی بود که احساس می‌ شد. آن لحظه که نسیم می وزید و دل ها مست می شدند. آن دمِ رویایی.




تو در حق من کم گذاشتی.

به قاضی نشستی و خودت حکم کردی

و چه ناعادلانه.

خدا ببخشتت

رفیقِ نیمه راه.



+ فرصت دفاع ندادن، آن هم وقتی مجرم (اگر مجرم باشد) تا حدی محق است، فرهنگ ما شده. فرهنگ من و تویی که به ناعدالتی کشور اعتراض کرده ایم و فاجعه اینکه عین خودشان شده ایم / شده ای.



بیا و بیا و این خیال های بلند را

این آرزوهای دراز را

بیا و تمام نه،

حقیقی کن.



تو بوی بهار می دادی، همیشه.

باید زنده بود تا عطر تو را حس کرد.

باید عاشق بود و پاییز بهار شده را با تو فهمید و در تو یافت.

تو همان بهاری.

نهال های ما هنوز شکوفه می دهند

اگر رو به نور کنند

اگر که بباری

بیشتر.




خدایا، کاش می شد یک گوشه نشست و ساعت ها با تو حرف زد.

لحظه های با تو بودن را خیال کرد و حرف هایت را تماشا کرد.


اما، ایمان تنها به حرف نیست و به عمل هم هست.

چه بسا، حرف های بسیارمان برای فرار از عمل بود و خاموش کردن وجدانمان و باور ِ خیالی به اینکه خوبیم. سندش هم حرفهای قشنگمان است.


آخ خدا. کمکم کن از پس عمل برآیم و حرف را هم به وقتش و به اندازه -نه کم و نه زیاد- بگویم.

خدایا، معلم تویی، راهنما و مشاور و رفیق و "همپا" هم تویی و قاضی هم تو. چه بهتر از این که قاضی ام، لحظه لحظه هایم را خوب می نگرد (و دستگیری هم می کند) و این نهایت عدالت است. و اما چه ترسناک که لازمه عدالت، سنجش بدی ها هم هست و چه خوب و چه سخت که هیچ چیز از نگاه تو غافل نمی ماند. 


+ هر کس به اندازه ذره ای عمل شری کرده باشد، آن را می بیند و هر کس به اندازه ذره ای عمل خیر کند آن را می بیند». باورش کن.

 



فرمود که از تو فراوان بخواهم، که تو مرا در سختی ها کفایت می کنی.

که کمکم می کنی بر مشکلات غالب شوم.

که تو دستم را می گیری 

و همراهی ام می کنی.

که تو کافی هستی.

که با تو می شود از همه ی سختی های کوچک و بزرگ عبور کرد.

که امیدوارم توکلِ من به خودت را بی پاسخ نمی گذاری و به برکت این توکل، همتِ استوار می بخشی.


که تو خوب خدایی هستی 

و من به بنده نوازی ات امیدوارم . .


خدای مهربان

به دست ِ خالی و راه نرفته و برگشته ام نگاه نکن. به لطافت بیکرانت بنگر. اگر که من لایق بخشش هم نباشم تو حتما سزاوار بخشیدنی. خب؟ 



خب
شما نباید یه حالی از ما بپرسید؟ 
گیرم من یادم رفته رفقام رو. شما چی؟ قدرِ اون اشک هایی که برای اخلاصت ریختم، قدر اون لحظه هایی که به نقاشی شمعت فکر کردم و ارائه ش دادم توی اون تاریکی غربت، هم نمیخوای قدمی برداری سمتم؟ 
توی چی، ابراهیم ِ حسین نام. به خاطر اون دیوونه بازی هات که دلم رفت برات، نمیخوای یه حالی از ما بپرسی؟ حالا هی بیا. با اون چشم های زلالت توی اتوبان نگاه کن به ما، به من. به من؟ نه. این نشد. باید بیای اسممو صدا بزنی تا بفهمم با منی. 
رفیق بودیم ناسلامتی.
بی معرفت.
کاش، مثل اون بنده خدایی که دستشو گرفتی، دست ِ منم می گرفتی.


+ خواننده ی عزیز. اینجا فعلا و یا دیگه، جنبه عمومی نداره. خصوصی هم نداره. کلا جنبه نداره. پاشو برو بساطتتو جمع کن از اینجا. چیزی دستگیرت نمیشه. آفرین. ما رم دعا کن.



دل تنگم. دل شوره دارم. دل نازکم. دل نگران کارهای نکرده ام. دلاشوب؟ نه اونقدرم داغون نیستم.

 
اونقدری که مثل فیلیپین، حال دانشگاه رفتن اصلا ندارم. اونقدر که فعلا بیخیال ارائه هام شدم. که اگه کلاس بازاریابی رو دوباره نرم شاید بد بشه اما خیلی مهم نیست. هست؟ بذار فکر کنم که نیست. 



* یه رمان خوش خوان بگیرم دستم بخونم یا یه اهنگ سنتی گوش بدم؟ نه، دلم پارک میخواد. یه جای سبز دل باز کن.
یه دل سیر نور بی منت، بی مواخذه، بی سرزنش. که بغضم وا شده توش. بی دغدغه. 



غم تو بزرگ است و وسع من کوچک

هدف تو بلند است و همت من کوتاه

بخشندگی تو عظیم و فراخ است و دایره خیررسانی من تنگ

تو به عاقبت دشمنت هم دلسوزی و صبر من برای دوست هم لبریز است

حسین. حسین.

ما را با شما چه نسبتی است؟

 

امید دارم، که به قدم های کوچک ما دلخوشی .  

دستمان را بگیر، بزرگمان کن، روح نازکمان را وسعت بخش، به بزرگی ات،

یا امامِ شهیدم، حسین (ع) جان ❤️


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها